دانلود رمان عشق خاکستری اثر رضوانه – نگارش قوی

دانلود رمان عشق خاکستری اثر رضوانه – نگارش قوی pdf بدون سانسور

دانلود رمان عشق خاکستری از رضوانه با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

آرش رادمنش دکتری دختر باز که این بار دلش برای ترانه دختری ساده و معتقدی که پرستار است می رود ولی ترانه هیچ وقت به او روی خوش نشان نمی دهد. تا اینکه به خاطر مشکل مالی که برای ترانه پیش می آید مجبور می شود تن به خواسته ی آرش بدهد…

خلاصه رمان عشق خاکستری

-نمی دونم از کجا حرفامو شروع کنم. راستش هنوزم نمی تونم چیزایی که اون روز شنیدم و باور کنم. شاید اگر شاهین در موردش برام توضیح نمی داد هیچ وقت نمی تونستم باهاش کنار بیام. شرمنده سرم را پایین انداختم.اینکه اوی غریبه خصوصی ترین اتفاق زندگیم را فهمیده برایم عذاب آور بود و دلم می خواست همان جا از خجالت زمین دهن باز کند و مرا ببلعد. نگاهی به من سر به زیر کرد و سرزنش آمیز گفت: -چرا اجازه دادی آرش از مشکلت سوء استفاده کنه؟ پس دکتر شمس ماجرا را می دانست و آن را برای او تعریف کرده بود.

این لحظه ها چقدر سخت و طاقت فرسا می گذشت. چه میشد هیچ وقت دیگر با هیچ کدام از کسانی که اشتباهم را می دانستن درو به رو نمی شدم تا این همه سرزنش نشوم به خاطر کاری که خودم از انجامش پشیمان ترین بودم. چیزی نگفتم که خودش ادامه داد: -هیچ وقت فکر نمی کردم آرش انقدر پست باشه. تو این چند سالی که با هم دوست بودیم دیده بودم که با دخترای مختلف باشه که البته اون دخترا هم خودشون خواهان این روابط بودن. اما هیچوقت فکرشو نمی کردم بخواد.

با یک دختر پاکی مثل شما همچین معامله ای بکنه. نباید می ذاشتید ازتون سوء استفاده کنه. این کار می تونست به قیمت از دست دادن حمایت عزیزانتون تموم بشه . هیچ فکر کرده بودید اگر اون بچه… عصبی اخم در هم کشید و ادامه نداد. کاش زودتر می رسیدیم. دیگر تحمل این فضا را نداشتم. بغضم را قورت داده و سعی کردم کمی از خودم دفاع کنم. -آقای دکتر من خودم متوجه ی اشتباهی که کردم هستم و اگر برگردم عقب هیچ وقت اونو تکرارش نمی کنم.  اما اینو بدونید شمااون لحظه جای من نبودید…

دانلود رمان عشق خاکستری اثر رضوانه – نگارش قوی pdf بدون سانسور

دانلود رمان کوی فراموشان از شکوفه شهبال – نگارش قوی

دانلود رمان کوی فراموشان از شکوفه شهبال – نگارش قوی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان کوی فراموشان از شکوفه شهبال با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

سروش نهایت میزبانی را درباره پرنسا به جا آورد که این حالش از دید بقیه دور نماند. نیلوفر در حالی که خسته شده بود، گفت: – نمی خواین بریم؟ من خوابم گرفته. سوگل که مجالی برای بودن با نیما یافته بود از حرف او ناراحت شده و گفت: -ای بابا این همه خوابیدی، بس نبود؟ – من میرم تو ماشین. شماها بمونید با هم خوش بگذرونید. – بله که خوش می گذرونیم، پس چی! تازه آبجی نیلوفر بناست بریم کافی شاپ. نیلوفر فوری گفت: – آخ آخ نه نه الان یه آب به صورتم می زنم، میام با هم بریم. پارکت های کاراملی با سنگهای صدفی_قهوه ای کافی شاپ، نوید نوشیدنی های داغ و خوشمزه ای را می داد. دخترها سفارشات خود را به سروش می دادند که نیما دستش را بالا آورد: -اصلا شام رو مهمون داداش سروش بودیم، دسر با منه. هرچی دوست دارین سفارش بدین…

خلاصه رمان کوی فراموشان

سه دختر در سفر؛ موهای جوگندمی مرد، در فراز پالتوی پشمی زغالی رنگش دستخوش نسیم شده بود. با نزدیک شدنش به افراد نزدیک ساحل، رایحه ادکلن خوش بویش مخلوط با بوی شور دریا در فضا آکنده شد. مرد لب ساحل ایستاد و به کشتی بزرگی چشم دوخت که در امتداد افق جایی که دریا و آسمان به یکدیگر چسبیده بودند، حرکت می کرد. هنوز آفتاب بود و مردم با خوشحالی بعضی تن به آب زده و بعضی در ساحل شنی به جست و خیز می پرداختند.

سگ سفید پشمالویی که صاحبش برای او اسباب بازی می انداخت، برای گرفتن آن بالا پایین می پرید و عقب و جلو می رفت. و غش غش خنده پسرک را در می آورد. بادبادک بازها، بادبادک های رنگینشان را با دقتی توام با ذوق، به هوا می فرستادند. با نزدیک شدن ابرهای سیاه و خاکستری که خبری از بارشی قریب الوقوع می داد، همگی وسایلشان را جمع و به سوی کلبه های رنگی ساحلی پا تند کردند. همه از ساحل رفتند. باران سختی شروع به باریدن کرد. قطرات شلاقی باران، چون رود بر زمین جاری شد.

رعد و برق و صاعقه چند شاخه ای، نوری مهیب در آسمان تاریک از ابر انداخت. مرد بی اعتنا به جوش و خروش اطراف، نگاهش هم چنان به افق بود. ناگهان دست های قوی او را به داخل آب پرتاب کردند. مرد گیج و مبهوت درون دریا افتاد. آب تا کمرش رسیده بود. در تقلای بازگشت بود که دست ها بار دیگر محکم تر هلش دادند و چند متر جلوتر پرتابش کردند. آب به سینه و بعد به گردنش رسید. فریاد زنان کمک می طلبید که موج بزرگی او را کامل در خود گرفت. در تقلا برای زنده ماندن…

دانلود رمان کوی فراموشان از شکوفه شهبال – نگارش قوی بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان آستان درد اثر سما صاد – نگارش قوی

دانلود رمان آستان درد اثر سما صاد – نگارش قوی pdf بدون سانسور

دانلود رمان آستان درد از سما صاد با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

در مورد زندگی دختری به اسم آنا که از بچگی عاشق پسر همسایشون هستش اما با بزرگ تر شدنشون و جواب نه دادن خواهر آنا به برادر شاهرخ، شاهرخ با نقشه انتقام نزدیک آنا میشه و بعد از زدن ضربه اش درگیر پرونده ای میشه و می میره! چند سال بعد اتفاق های عجیبی باعث کشف رازهایی توسط آنایی می شود که صدقه سر سرنوشت تلخش معروف شده به زلیخای شکسته شهرشان…

خلاصه رمان آستان درد

کمی دست دست کرد، دعا می کرد که ماهان باز همان شماره را استفاده کند. دکمه را که لمس کرد، نفسش را بیرون فرستاد و مضطرب منتظر جواب دادن ماهان شد. در راه آدرسی که بعد از چند بار حرف زدن با ماهان و راضی کردنش جهت گذاشتن یک قرار ملاقات با شاهرخ بوده،بود. به آن مکان، قبلا با شاهرخ رفته و چند ساعت عاشقانه ای را با او سپری کرده و قرار درا ین مکان پیشنهاد خودش بود. اما آدرس را بلد نبود. پوزخندی به آنای قبلی اش زد. زیر لب گفت: -چه ساده بودم…

تمامی حرف ها و تمسخرهای زیر پوستی و عصبانیت های ماهان در این چند روزه سوهان روح و جانش شده بود. خودش هم می دانست که این کار مصادف با شکست چند باره ی غرورش هست، اما دلش به نیمه ی دیگر سکه؛ نیمه خوش شانسی گرم بود. صدای عجز آلود ماهان دوباره در گوش هایش نشست. -اون شکوفه رو دوست داره، خودت رو بیشتر از این له و لورده نکن! سرش را تکانید و دقت خود را مشغول آدرسی کرد که ماهان داده بود. یک ساختمان کمی بیرون تر از شهر، به کسی خبر نداده .

بی هوا راهی شده بود و دل در دل و هوش و حواس در ذهن نداشت. تمام وجودش استرس شده و یادآوری حرف ها و گفته های ماهان و کارهای شاهرخ، مخلوط عجیبی از جنس آشفتگی را مهمان وجود نازک و لطیفش کرده بود. بعد از چند دقیقه که ماشین به جاده خاکی افتاد، چند عدد ساختمان متروکه و نصف و نیمه و درب و داغون را دید. چشمهایش را ریز کرد و یکی یکی از نظر گذراند. با دیدن نوشته ای که جزو آدرس داده شده بود و همچنین دیدن ماشین ماهان، ماشین را پارک کرد و…

دانلود رمان آستان درد اثر سما صاد – نگارش قوی pdf بدون سانسور

دانلود رمان تصاحب از شیوا اسفندی – نگارش قوی

دانلود رمان تصاحب از شیوا اسفندی – نگارش قوی pdf بدون سانسور

دانلود رمان تصاحب از شیوا اسفندی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

من اِلوینم…دختر هجده ساله‌ای که برای فرار از تنهایی قبول کردم یک سال نامزد رئیس مافیای خشنی بشم که دوازده سال ازم بزرگتر بود و یه عروسک برای رفع خواسته هاش، میخواست. رئیس مافیایی که افتخارش سنگدلیش بود و آدماش بهش لقب شکارچی داده بودن. قوانین زیادی داشت و مهم‌ترینش، قانونی بود که برای ارتباطش وضع کرده بود؛ عاشق شدن ممنوع!متاسفانه‌علی‌رغم اخطارهایی که داده بود، طی زمانی که باهاش زندگی می‌کردم عاشقش شدم و…

خلاصه رمان تصاحب

من خیلی وقت ها پیشنهاد داشتم اما همیشه از آدم های همسن و سال خودم. من همیشه همچین چیزی توی ذهنم داشتم و شاید هرگز دوباره همچین موقعیتی پیش نیاد. میتونم حتی فقط به اون اقامتم فکر کنم و بعدش برای همیشه نیویورک بمونم. و کی از یه مرد جذاب بهتر برای اینکه نامزدم بشه؟ اونم متیو که خوب ضربان قلبمو بالا و پایین میکنه. ساعت هفت صبح بود که من تصمیمم رو گرفتم. من نمی رفتم!

من عاقل تر از این حرفها هستم و جواب من یک نه قاطع بود. گوشیم و بالای کابینت گذاشتم تا دستم بهش نرسه و خودمم توی اتاق و زیر پتو خزیدم و به خودم تشر زدم. باید خودت و کنترل کنی الوین بزار بره. و بلاخره با همون لباسها به خواب رفتم. نمیدونم ساعت چند بود که با حس حضور کسی بالای سرم چشمام و باز کردم و خمار خواب دوباره پلک بستم. انقدر بهش فکر کردم که انگار همین الان متیو بالا سرمه.

اما دوباره آروم چشمام و باز کردم و چشمام گرد شد و سیخ سرجام نشستم و تقریبا جیغ زدم. تو اینجا چیکار میکنی؟ ! دستی تو صورتم کشیدم منتظر نگاهش کردم. خیلی بیخیال تکیه به مبل زد و گفت: یک ساعت وقت داری آماده شی نیازی نیست چیزی برداری هر چی خواستی اونجا میخری. برداری. هر چه کاش فرصت بیشتری برای فکر کردن بود. قدمی به جلو برداشتم. چقدر زود؟ مگه نگفتی میتونم خونهم و اجاره بدم؟ سری تکون داد. الان میگم بچه ها بیان بالا و خوراکیهای خراب شدنیت و بریزن دور…

دانلود رمان تصاحب از شیوا اسفندی – نگارش قوی pdf بدون سانسور

دانلود رمان جدال عشق و غیرت (جلد اول) رایگان

دانلود رمان جدال عشق و غیرت (جلد اول) رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان جدال عشق و غیرت (جلد اول) از شایسته نظری با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

باز هم دلی که شکسته می شود، باز هم اشک هایی که ریخته می شود و باز هم ازدواجی اجباری؛ بدون توجه به دل آدمی…

خلاصه رمان جدال عشق و غیرت

نفس در سینه ی وامانده ام حبس شده بود. به سمت بابا رفتم و پذیرایی کردم. دلم می خواست زود تر خلاص بشوم. ظهر چه ذوقی برای دیدن سام داشتم ولی الان از بس زیر ذره بین داداش هستم که جرات ندارم سر بلند کنم، مبادا به راز بین ما پی ببرد! شام را هم در سکوت خوردیم. هر دو از هر فرصتی برای دید زدن هم استفاده می کردیم. بعد از شام داداش و سام با کلی سرو صدا تخته بازی کردند. داداش بر خلاف غیرتی شدنش، بسیار خوش مشرب و برای سام دوست خوبی بود و گاهی همدیگر را می دیدند. از اینکه سام تمام وقتش را صرف بازی با رامین می کرد. عصبی و ناراحت بودم.

با اینکه ظرف شویی داشتیم رفتم با کلی سرو صدا ظرف ها رو شستم. چه زود وقت رفتن جان جانانم شد! گوشه ای ایستادم و با حسرتی که قلبم را پاره پاره می کرد خداحافظیش را پاسخ دادم. به محض رفتش شالم را از سرم کشیدم و کلافه به اتاقم رفتم. صدای مامان هم متوقفم نکرد: ـ راز مامان میوه نخوردی می خوای بخوابی؟ بدون اینکه برگردم سمتش جواب دادم: نمی خورم مامان خوابم میاد فردا صبح زود کلاس دارم. به اتاق پناه بردن همان و ترکیدم بغضی که به گلویم چنگ می زد همان. برق اتاق را خاموش کردم که کسی مزاحمم نشود و فکر کنند خواب هستم.

شالم را گوشه ای انداختم و زانو به بغل روی تخت نشستم. مانیتور گوشیم روشن شد. به سرعت از تخت پایین رفتم و در حالی که به نام روی گوشی نگاه کردم، از روی میز برداشتمش. اشکم را با پشت دست پس زدم و با صدای آرامی جواب دادم: ـ الو؟صدایش تپش های قلب نا آرام و عاشقم را دو چندان کرد. _سلام راز خانوم، خوبی؟ با بغض جواب دادم: سلام، نه چه خوبی؟ از وقتی آمدی هیچ توجهی به من نکردی. ـ عزیز دلم خودت که بهتر از من خانواده و اون داداش غیرتی تو می شناسی چه انتظاری داشتی آخه؟ همینجوریشم شرمنده ی خان داداشتم که چشم به خواهرش دارم…

دانلود رمان جدال عشق و غیرت (جلد اول) رایگان pdf بدون سانسور

دانلود رمان رویای بنفش از محدثه اسکندری و ستاره مرعشی – به صورت رایگان

دانلود رمان رویای بنفش از محدثه اسکندری و ستاره مرعشی – به صورت رایگان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان رویای بنفش از محدثه اسکندری و ستاره مرعشی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

دوتا دختر به اسم سویل و ماهک توی پرورشگاهن… داستان از اونجا شروع میشه که پسری شر و قلدر به اسم شروین سر جنگ و جدال رو با سویل باز می کنه و بین همین جنگ و جدالا و تلافی کردنا ماهک استعداد خودش و توی بازیگری کشف میکنه و دنبالش میره اما…

خلاصه رمان رویای بنفش

دست هام رو با پیراهنم خشک کردم و از راهرو عبور کردم تا به سالن رسیدم. با دیدن وضعیت سالن چشمام گرد شد. شروین بطری به دست با سر و صورت خیس که از رنگ مشکی و بطری تو دستش میشد فهمید خیسی نوشابست؛ با شک و تردید به سویل خیره شده بود و همچنین همه در سکوت به شروین. دستم رو جلوی دهنم گرفتم تا مانع خندم بشم؛ اما انگار سکوت سالن مانع از شنیدن صدای خندم شد که توجه همگی بهم جلب شد. خندم رو به زور خوردم و متعجب گفتم: چه خبره اینجا؟

و نگاه به ظاهر متعجبم رو به شروین دوختم. این چه وضعیه؟ شروین بطری نوشابه رو روی میز گذاشت و از جاش بلند شد که صدای ملچ ملچی اومد و باعث شد نگاهم سمت صندلی بکشه و چشمام تا آخرین حد ممکن گرد بشه. – شروین! جا خورده نگاهش به پایین کشیده شد و سریع به پشت خودش نگاه کرد. در آنی صورتش رنگ عوض کرد و دستش مشت شد. با شنیدن صدای خنده ی ریزی نگاهم به سمت چپ سالن کشیده شد که به سویل رسیدم. همین کافی بود تا ته ماجرارو بفهمم.

انگار سویل متوجه نگاهم شد که برگشت سمتم و یهو خندش رو خورد. با چشم هام واسش خط و نشون کشیدم. همزمان صدای حاجی کاظم به گوش رسید. -بابا جان حالا همینطور اونجا واینستا، برو لباستو بشور و عوض کن تا کیک و نوشابه روش خشک نشده.  شروین حرصی چشمی گفت و به سختی از پشت میز و صندلی اومد بیرون. همین که برگشت این سمت صدای خنده ی محمدرضا و آرمین بلند شد. شروین با قیافه برزخی چیزی زیرلب گفت و با سرعت به این طرف اومد…

دانلود رمان رویای بنفش از محدثه اسکندری و ستاره مرعشی – به صورت رایگان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان پژواک از مهدیه افشار – به صورت رایگان

دانلود رمان پژواک از مهدیه افشار – به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان پژواک از مهدیه افشار با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

پشت پرده ی اتفاقات بزرگ، سناریوهایی بزرگتر در حال اجرا هستند. اتفاقی بزرگ، در جهان می افتد و بازتابش میتواند انسان ها را به دلایل مختلف به هم وصل کند. اتفاق و نقشه ای که همانند صحنه‌ی تئاتر است. فقط با ابعادی جهانی! بازیگرهای قهاری روی صحنه این تئاتر جهانی بازی می کنند. این نمایش را زندگی می کنند! طوری حواست را پرت می کنند، که شک نکنی این یک بازی‌ست! بازی، بازی، بازی! بازی مهره های شطرنج را روی صفحه سفید و مشکی اش دیده ای؟ همانگونه، آرام و همانگونه با ظرافت. هوش سرشار می خواهد فرو رفتن در…

خلاصه رمان پژواک

کش و قوسی به بدن کوفته شده ام دادم؛ عینکم را کمی روی بینی ام بالادادم و با رضایت به طرح ها چشم دوختم. روز بعد می توانست روز شروع دوباره ی بازی باشد به حتم نزدیک شدن به یوحنا بعد از اتفاق آن روز کار بسیار دشوار تری شده بود چشم هایم به خاطر زل زدن طولانی به صفحه ی لپ تاپ درد گرفته و مطمئنا قرمز شده بودند. بعد از ماساژ ،گردنم ،چشم های خسته ام را هم ماساژ دادم. یکی دیگر از مزایای مجردی زندگی کردن، این بود که هرجا دلم می خواست به خواب می رفتم. درست مثل آن لحظه، که بعد از بستن لپ تاپ روی کاناپه بیهوش شدم.

با نوازش پرتوهای گرم آفتاب که از پنجره‌ی آشپزخانه داخل خانه‌ی سوت و کورم سرک کشیده بود، پلک هایم را به زور از هم باز کردم خمیازه ای کشیدم و باز دوباره چشم‌هایم را بستم تمام شب را بیدار مانده بودم تا کارهای شرکت مهر آذین را تمام کنم مطمئنا سه ساعت هم نخوابیده بودم، دوباره روی کاناپه دراز کشیدم ولی پرتوهای خورشید دقیقا نورهایش را روی چشم های من تنظیم کرده بود. دستم را روی چشم هایم گذاشتم تا از تازیانه های بیرحمانه ی نور در امان بمانم. ولی با صدای تلفن خانه فهمیدم عالم و آدم دست به یکی کرده اند تا خواب را

حرامم کنند. نزدیک بود اشکم در آید؛ باید برای پنجره ی عریان آشپزخانه پرده می گرفتم تا اینگونه خوابم را از دست ندهم. بلند شدم و به سمت تلفن خانه که روی اپن آشپزخانه قرار داشت رفتم از زیر خروارها لباس تلفن را به زحمت پیدا کردم و جواب دادم. منشی شرکت بود که می گفت باید راس ساعت ۹ برای تحویل کارهای تبلیغاتی، در شرکت مهر آذین باشم. در حالی که تلفن را قطع می کردم شروع کردم به غر زدن با خودم، اه زنیکه انگار خودم نمیدونم امروز باید کارها رو تحویل بدم جفت پاپریده وسط خوابم صبح بخیر هم میگه…

دانلود رمان پژواک از مهدیه افشار – به صورت رایگان بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان معشوقه من (جلد اول) pdf

دانلود رمان معشوقه من (جلد اول) pdf بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان معشوقه من (جلد اول) از سلنا شمس با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

درباره سیوان پسری مغرور و خود ساخته که در یک برخورد با نفس عاشقش میشه… سیوان بدون در نظر گرفتن غرورش به عشقش اعتراف میکنه میکنه ولی…

خلاصه رمان معشوقه من

” سیوان ” وارد اتاقم شدم و در رو بهم کوبیدم… کتمو در اوردم و کلافه دستی به موهام کشیدم… از پنجره نگاهی به امیر انداختم که جلوی در شرکت ایستاده بود و سعی می کرد چیزی رو برای اون پیر خرفت توضیح بده… خیلی از این کارش بدم میاد… اگه واقعا کار و شراکتمون براشون مهم بود ناز نمی کردن منم میدونم مقصرم چون دیر کردم ولی خب من که عذرخواهی کردم. تو همین فکرا بودم که تقه ای به در خورد: _بفرمایید. در اتاق باز شد و خانم نجم (منشی امیر) وارد اتاق شد: صبح بخیر آقای سپهری._ صبح بخیر. یه برگه ای سمتم گرفت

و گفت: _ یه خانمی برای استخدام امدن. _ منشی؟ _ بله. نگاهی به اسم و فامیل انداختم (نفس زمانی) _ اگه هستن بگو تشریف بیارن. _ چشم. نگاهی به بقیه مشخصات انداختم که تقه ای به در خورد بدون اینکه نگاهی به در بندازم بفرمایید گفتم که در اتاق باز شد سرمو بلند کردم که باز همون دختر چشم دریایی رو دیدم بی اراده محوش شده بودم که با صدای ظریفش به خودم امدم: _ سلام. _ سلام بفرمایید. روی مبل کنار میز کارم نشست که منم بلند شدم و رفتم رو مبل مقابلش نشستم… اصلا نمی دونم چم شده بود… منی که به جزء مادرم هیچ

دختری رو تحویل نمی گرفتم الان مقابل یه دختر ۱۸ ۱۹ ساله نشستم و دوست دارم باز صدای ظریفشو بشنوم. یه نگاه دیگه ایی به فرم انداختم… مجرد بود و همین مجرد بودنش خوشحالیمو دو برابر کرد… رو بهش گفتم: _ من فرم رو خوندم و با شرایطتون موافقم فقط یه چندتا سوال میپرسم اگه مشکلی نداشته باشین. _ بفرمایید. _ خانوادت با کار کردن شما تو شرکت مشکلی ندارن که؟ _ پدرم فوت کرده ولی مادرم اطلاع داره._متاسفم. هیچی نگفت که نگاه عمیقی بهش انداختم و گفتم: _اگه مشکلی با محیط شرکت ندارین شما استخدام شدین …

دانلود رمان معشوقه من (جلد اول) pdf بدون دستکاری و سانسور

دانلود رمان دستهایم حافظه دارند از رهایش – به صورت رایگان

دانلود رمان دستهایم حافظه دارند از رهایش – به صورت رایگان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان دستهایم حافظه دارند از رهایش با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

کنعان درگیر در مشکلات خانوادگی و مالی، اسیر گذشته و خاطره ی زخمی که به روحش آسیب رسونده، در اوج مشکلات هجوم آورده به زندگی حالش، فرصتی برای گریز از موقعیت خسته کننده ی زندگیش پیدا می کنه. اما هر فرصتی فرصت مناسب نیست و هر راه گریزی، راه گریز یا شاید هم… این رمان داستان زندگی سه پسره، سه برادر که زندگیشون به وجود هم گره خورده و البته شخص آشنای غریبی که منبع اصلی مشکلات این سه برادره.

خلاصه رمان دستهایم حافظه دارند

مگه نگفتم بمون تا بیام؟ سرمو بلند کردم و خیره شدم به قیافه ی طلبکارش! سری به دو طرف تکون داد و گفت هان؟! چیه؟! حرف های منو نمی فهمی؟ نمی شنوی؟ دوس داری بشنوی و نمی شنوی؟ دوست داری بفهمی و نمی فهمی؟ گفتم من خودمو تا ظهر می رسونم! حیف که ساعتی نبود که بخوام با نگاه کردن بهش متوجه اش کنم که الان دو ساعتی از ظهر گذشته. بی حرف سرمو انداختم پایین و مشغول کارم شدم. یه خورده تو سکوت نگاهم کرد، بعد پرسید: کسرا نیومده؟

دلخور بودم و وقت دلخوری حوصله ی جواب دادن، حرف زدن و حتی حرف شنیدن نداشتم. با سر جواب منفی دادم و دست بی حس بابا رو آوردم بالا و شروع کردم به لیف مالی کردن. اومد جلو، دست گذاشت رو شونه ام و گفت: بیا برو بیرون باقیشو من انجام می دم. خسته بودم. تازه از شیفت برگشته بودم. از ساعت ۱۰ شب قبل که رفته بودم کارخونه تا دم ظهر که برسم یه کله ایستاده بودم و نیومدن کبریا، عمل نکردن به قولش و پشت گوش انداختنش کلافه ترم کرده بود…

دانلود رمان دستهایم حافظه دارند از رهایش – به صورت رایگان pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان رویای انار اثر فاطمه درخشانی – pdf

دانلود رمان رویای انار اثر فاطمه درخشانی – pdf pdf رایگان بدون سانسور

دانلود رمان رویای انار از فاطمه درخشانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

موضوع رمان :

داستان سرگذشت زندگی یه دختر عمو و پسر عمو هست که خیلی همدیگه رو دوست دارن و با هم قول و قرار ازدواج گذاشتن. اما حسادت بقیه مانع رسیدن اون ها بهم میشه، دختر قصه که تنهاست به اجبار بقیه، با یه افغانی ازدواج می کنه و به زور از ایران می‌ره  و توی کشور غریب خیلی عذاب می کشه ، پسر قصه هم می‌ره جنگ و اسیر میشه …. اما دختر قصه که اسمش مارال ِ وقتی که می فهمه حامله اس، اون وضع رو تحمل نمی کنه و از اونجا فرار می کنه…..

خلاصه رمان رویای انار

اتفاقا من به کار همه دارم نگاه می کنم، خداییش مارال کارش از همه ی ما بهتره. سنگینی نگاه زن عمو رو روی خودم حس می کردم، روبه روم نشسته بود و از نفس های تندش می فهمیدم چقدر از دست من داره حرص میخوره.
منم که استاد فیلم بازی کردن بودم کلا خودمو زده بودم به بی خیالی و سخت مشغول مرتب کردن میوه های جلوم بودم اما امان از دلم که انگار توش چلچراغ روشن کرده
بودن.

عمه صدیقه به شوخی رو کرد به احسان و گفت: تا حالا ندیدم از کسی این جور جانانه تعریف کنی؟ لبمو محکم گاز گرفتم، عمه همیشه شوخ بود و با هر قضیه ی شوخی میکرد ولی موقع زدن این حرف الان نبود و من از بعدش می ترسیدم. احسان خندید، دلم غنچ رفت برای خنده ی مردونه اش و خسته بودم از کنترل چشم و لبهام واقعیتو گفتم عمه…بعضی وقت ها گفتن بعضی از واقعیت ها، باعث میشه که یکی مثل من پیش خودش خیال بافی کنه و هی تو دلش قربون صدقه ی تو و مارال بره…

کاش میشد و جواب میدادم، الهی مارال قربون اون قلب بزرگت بشه. اما حیف که نمیشد، احسان هم خداروشکر سکوت کرد و جواب حرف عمه رو نداد. اما حمیرا باز بیکار ننشست و جواب داد: به اون دلت بگو زیادی برای خودش خیال بافی نکنه، من بمیرم هم نمیذارم احسان دختری رو که باب میل من نیس بگیره. بابام هم یهو عصبی شد و تند جواب داد: چی برای خودت میبری و میدوزی؟ تو هزار بار هم بیای خواستگاری مارال من محال دختر بدم به پسر تو…

دانلود رمان رویای انار اثر فاطمه درخشانی – pdf pdf رایگان بدون سانسور

موضوعات
درباره سایت
جواهری
جواهری رمان وبسایت اصلی دانلود رمان رایگان ایران
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " جواهری " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.